واما عشق ...
احساس لطیفی شود از عشق مهیا
مانند تولد بود آن لحظهی زیبا
از عاطفه لبریز چو گردد دل انسان
پر می شود از عشق وجود او سراپا
زد بذر محبت به دلی تا که جوانه
آن دل شود از نم نم عشق زنده ، شکوفا
آسوده و آشفته شدن ، وصلت و هجران
ایجاد شود در اثر عشق به دلها
هرچند اسیری کشد از عشق ، دل عاشق
هرگز نکند خواهش آزادی از این بند مصفا
ای بس عمل سخت که آسان شود از عشق
بسیار غریبه که زعشق اند آشنا
عاشق نبود آنکه چومعشوق کند امر
یا ((چون و چرا)) آرد ، یا ((شاید و اما))
با عشق به پروانه شدن میرسد انسان
بیرون پرد از پیله،رود ((لالا)) ، (بالا)
یک روز پرنده شوی از عشق به پرواز
یک روز چو آهوی خرامان سوی صحرا
روزی دهدت خنده و روزی کندت زار
گاهی عقلایی ، گهی دیوانه و شیدا
دل زنده بود آنکه در او عشق حقیقیست
با عشق بزرگی و دلت هست چو دریا
سرمنشاء هرخیر که در عالم هستیست
عشق است ، ازآن خلق شدند آدم و حوا
میکوش شوی لایق عاشق شدن ای دوست
زین فیض رها میشوی از غصهی دنیا (مهدی زکی زاده)